Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰ برابر با  ۰۱ فوريه ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰  برابر با ۰۱ فوريه ۲۰۱۲
نقش حزب توده در تضعیف مقاومت چپ ایران در مقابل جمهوری اسلامی

نقش حزب توده در تضعیف مقاومت چپ ایران در مقابل جمهوری اسلامی

محمد رضا شالگونی

همه انقلابات اجتماعی بزرگِ چند قرن اخیر حرکت های تاریخی رو به جلو بوده اند ؛ معمولاً ایدوئولوژی ، رهبری و برنامۀ پیشرو داشته اند و در جا انداختن مفهوم "حاکمیت مردم" به عنوان پایه مشروعیت نظام سیاسی ، به درجات مختلف ، تأثیر گذار بوده اند. اما انقلاب ۱۳۵۷ ایران استثنایی بر این قاعده بود. زیرا ( تا آنجا که من می دانم ) نخستین انقلاب واقعاً توده ای و واقعاً سراسری برخاسته از پائین بود که با رهبری یک نیروی آشکارا واپسگرا و تاریک اندیش صورت گرفت و اصل "حاکمیت مردم" را نه تنها در عمل ، بلکه حتی با بیان تئوریک کاملاً صریح کنار گذاشت. در شکل گیری این حرکت متناقض مردم ایران ، بی تردید ، بیزاری توده ای از رژیم شاه نقش تعیین کننده ای داشت. در حقیقت ، قدرت گیری روحانیت به دو لحاظ ، نتیجه طبیعی حکومت استبدادی شاه بود: اول این که خفقان سیاسی و فساد و نابرابری های طبقاتی ، به ویژه در دهه پایانی عمر آن رژیم ، به جایی رسید که اکثریت مردم برای رهایی از دست آن حاضر بودند به هر راه و بیراهه ای روی بیاورند ؛ دوم این که سرکوب جریان های سیاسی مختلف در آستانه انقلاب تا آنجا پیش رفته بود که جز دستگاه روحانیت ، هیچ سازمان دیگری در مقابل رژیم ، موجودیت مؤثری نداشت. به این ترتیب ، خودِ رژیم ، ناخواسته ، پایه اجتماعی گسترده ای برای روحانیت طرفدار خمینی درست کرده بود.

هر چند دست یابی روحانیت به قدرت سیاسی ، از همان آغاز ، شکل گیری دموکراسی را ناممکن می ساخت ، اما تسلط آنها بر اوضاع ، در دو سال اول انقلاب هنوز تثبیت شده نبود و و اگر جریان های سیاسی مخالف ولایت فقیه می توانستند مقاومت مؤثری را در برابر آن سازمان بدهند ، باز هم می شد پیشروی استبداد مذهبی را متوقف کرد. اما متأسفانه چنین نشد: بسیاری از جریان های ملی ، "ملی - مذهبی" ، لیبرال و چپ با سیاست های آشفته و سازشکارانه عملاً میدان را برای تاخت و تازهای خمینی باز گذاشتند و بعضی از آنها به طور ضمنی یا صریح ، حتی به رهبری او گردن نهادند. مثلاً "نهضت آزادی" حتی پیش از قیام بهمن رسماً به کاروان خمینی پیوست و "جبهه ملی" به "دولت موقت" که همچون دکوری برای پوشاندن طرح های اصلی خمینی به وجود آمده بود ، ناشیانه وزیر داد. بعضی جریان های مذهبی طرفدار خط شریعتی ( مانند گروه فرقان ) با روی آوردن به تاکتیک ترور ، از همان اوائل ۱۳۵۸ ، به هارترین و تاریک ترین نیروهای طرفدار خمینی بهانه دادند که تلاش شان را برای خفه کردن فضای آزاد پس از قیام بهمن شتاب بدهند. و سازمان مجاهدین خلق که تا نیمه ۱۳۵۸ با پناه گرفتن پشت سر "پدر طالقانی" ، سیاست دو پهلویی را در مقابل خمینی پیش گرفته بود ، از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ با اعلام "فاز مسلحانه" مبارزه علیه رژیم ، فرصتی را که نیروهای خمینی برای سر به نیست کردن مخالفان شان مدت ها در پی اش بودند ، برای آنها فراهم آورد. اما بزرگ ترین آشفتگی در صفوف جریان های چپ از چرخش به راست در سازمان چریک های فدایی خلق شروع شد و به پشتیبانی ( عملاً همه جانبه ) اکثریت این سازمان از جمهوری اسلامی انجامید که در این یاد داشت می خواهم به چگونگی و پی آمدهای آن تلگرافی اشاره کنم.

سازمان فدایی در آن سال ها بزرگ ترین و پرنفوذترین سازمان چپ و کل اپوزیسیون جمهوری اسلامی بود و بنابراین چرخش به راست در آن ( که با اشغال سفارت امریکا توسط "دانشجویان پیرو خط امام" آغاز شد ) آشفتگی بزرگی در صفوف جنبش چپ ایران به وجود آورد و در مجموع ، کل مقاومت سیاسی سازمان یافته در مقابل جمهوری اسلامی را در دوره ای سرنوشت ساز آشکارا ضعیف تر ساخت. در این چرخش به راست که نزدیک به یک سال بعد ، به بزرگ ترین انشعاب در سازمان و جدایی "اکثریت" و "اقلیت" فدایی انجامید ، حزب توده نقش بسیار مهمی داشت ، تا جایی که اکثریت فدایی به پیرو خط این حزب و دنبالچه آن تبدیل گردید.

چرا بخش اعظم سازمان فدایی به خط حزب توده گروید؟ رایج ترین پاسخ را در سه نکته می توان خلاصه کرد: اول این که در آستانه انقلاب ، سازمان فدایی به علت از دست دادن کادرهای با تجربه اش ، رهبری جا افتاده و خط فکری منسجمی نداشت ؛ دوم این که حزب توده از تبلیغات تهاجمی ، توان تئوریک چشم گیر و رهبری پخته و کارآزموده ای برخوردار بود ؛ سوم این که فدائیان و توده ای ها علیرغم اختلافات و رویارویی های سیاسی و تاکتیکی زیاد در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه ، خویشاوندی های ایدئولوژیک زیادی داشتند. به نظر من ، این پاسخ روی حقایق انکار ناپذیری دست می گذارد ، اما مسائل مهم تری را نادیده می گیرد. مسأله این است که اولاً نه فقط فدائیان خلق ، بلکه اکثریت بزرگ جریان های چپ ایران ، علیرغم همه مرزبندی های تند و تیزشان با حزب توده ، در مسانل بسیار کلیدی خویشاوندان ایدئولوژیک حزب توده بودند ؛ ثانیاً اکثریت قاطع جریان های چپ توانایی مقابله مستدل با تبلیغات حزب توده را نداشتند ، زیرا در بحث بر سر کلیدی ترین و ملموس ترین مسائل آن روز نمی توانستند پایه های استدلال حزب توده را درهم بشکنند. فراموش نباید کرد که تبار فکری غالب جریان های چپ ایران به روایتی از مارکسیسم می رسید که در اتحاد شوروی دوره استالین شکل گرفته بود و "مارکسیسم - لنینیسم" ، یعنی ایدئولوژی رسمی استالینیسم ( که مهم ترین بنیاد های نظریه سوسیالیستی مارکس را مسخ و نفی می کرد ) جزو مقدسات همه آنها محسوب می شد. و با بهره برداری از آن مقدسات بود که بدیهی ترین واقعیت های صحنه سیاسی ایران دوره انقلاب ، در تبلیغات حزب توده  وارونه نشان داده می شد. به نظر من ، یادآوری چند حلقه اصلی از استدلال های حزب توده در دفاع از "خط ضد امپریالیستی امام خمینی" ، هنوز هم می تواند برای مبارزان راه سوسیالیسم جالب و آموزنده باشد:

۱ – در شرایطی که مبارزه برای دموکراسی و آزادی های سیاسی و فردی برای مقابله با هیولای تاریک اندیشیِ چنگ انداخته بر قدرت سیاسی ، اهمیتی واقعاً حیاتی و تعیین کننده داشت ، حزب توده چنین مبارزه ای را متعلق به لیبرال ها و بورژواها قلمداد می کرد. جا انداختن این نظر آغاز تباهی بود. حتی اگر حزب توده در پیش راندن هیچ یک از استدلال های اش موفق نمی شد ، جا انداختن همین نظر به تنهایی می توانست چپ را در مقابل جمهوری اسلامی به زانو درآورد. اما حقیقت این است که برای جا انداختن این نظر ، متأسفانه تلاش زیادی لازم نبود ، زیرا اکثریت قاطع جریان های چپ به اهمیت حیاتی دموکراسی سیاسی توجهی نداشتند و حد اکثر آن را وسیله ای برای رسیدن به سوسیالیسم می دیدند ، ولی نه چندان سازگار با سوسیالیسم. در نظر غالب این جریان ها ، دموکراسی پدیده ای متعلق به بورژوازی یا "دوران انقلاب بورژوایی" بود و صفت "دموکراتیک" معمولاً مترادف صفتِ "بورژوایی". این رابطه مخصوصاً در مورد آزادی های فردی صراحت بیشتری پیدا می کرد و غالب جریان های چپ ، حتی هنگامی که بر "دموکراسی" تأکید می کردند، در مورد آزادی های فردی حساسیت کمتری نشان می دادند و مثلاً آزادی بیان را عملاً یک خواست لیبرالی می دانستند. این تصور چپ از دموکراسی ، عنصر اصلی فاجعه ای بود که در روند مسخ شدن انقلاب مردم ایران به "انقلاب اسلامی" بر سر چپ فرود آمد. بدون تکیه و تأکید بر دموکراسی ، همه تلاش های چپ برای مقابله با "انقلاب اسلامی" به دست و پا زدن های غریقی در مانده می مانست که او را در مانده تر و فرسوده تر می ساخت. البته چنین درکی از دموکراسی و آزادی با نظریه سوسیالیستی مارکس مطلقاً آشتی ناپذیر بود. کافی است به یاد بیاوریم که مارکس دموکراسی و آزادی های سیاسی و فردی را شرط وجودی سوسیالیسم می داند ، و "مانیفست کمونیست" هدف خود را دستیابی به "اجتماعی" ترسیم می کند که در آن "شکوفایی آزاد هر فرد شرط شکوفایی آزاد همگان باشد". متأسفانه هنوز هم بخش قابل توجهی از جریان های چپ ما با آن درک مصیبت بار از دموکراسی و آزادی تسویه حساب نکرده اند. تصادفی نبود که بعضی از ضد توده ای ترین جریان های چپ ، همین دو سال پیش ، جنبش ضد استبدادی مردم ایران را متعلق به طبقات میانی می دانستند و در خور حمایت نمی دیدند. استدلال بعضی از آنها شباهت عجیبی به استدلال سی سال پیش کیانوری داشت. مثلاً بعضی ها خواست اصلی جوانانی را که جلو گلوله می رفتند ، "آزادی رقص" و "آزادی ارتباط دختران و پسران طبقات مرفه" می دیدند. در حالی که حتی اگر چنین بود ، هواداران سوسیالیسم می بایست از آن دفاع می کردند. آنهایی را که در جهنم حکومت ولائی از "آزادی رقص" جوانان دفاع نمی کنند ، آیا می توان هوادار آرمان بزرگ و انسانی سوسیالیسم نامید؟!

۲ – یکی از حلقه های اصلی (و در عین حال عجیب) استدلال حزب توده در دفاع از خمینی این بود که ادغام دین و دولت و ولایت فقیه را در مقایسه با موضع گیری های مستضعف پناهانۀ او ، امری فرعی و گذرا ارزیابی می کرد و برهان قاطع اش هم این بود که عامل تعیین کننده در تحولات بزرگ سیاسی ، زیربنا ست و اگر زیربنا به نفع طبقات پائین تغییر کند ، موانع روبنایی نمی توانند زیاد دوام بیاورند. این استدلال بر درکی وارونه از نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس تکیه داشت ، که متأسفانه در میان غالب جریان های چپ نیز مقبول بود. کافی است به یاد داشته باشیم که حتی بخش بزرگی از جریان هایی که خمینی را مرتجع می دانستند ، سعی می کردند با ترسیم او به عنوان نماینده "خرده بورژوازی مرفه" ، از منطق مفهومات ایدئولوژیک شان دفاع کنند. وظیفه این صفت "مرفه" توضیح منشاء ارتجاعیت جریان خمینی بود و تأکید بر نقش تعیین کنندۀ "کیسه پول"! بعضی از اینها وقتی دریافتند که نفوذ خمینی در میان تهیدست ترین ها از همه جریان های دیگر بیشتر است ، به سرعت کله پا شدند.

۳ – یکی دیگراز حلقه های اصلی استدلال حزب توده در دفاع از خمینی ، تفسیر واژگونه ای از اهمیت و جایگاه مبارزه ضد امپریالیستی بود. با منطق نظریه سوسیالیستی مارکس ، ضدیت با  استعمار ، امپریالیسم و ستم ملی ، وظیفه تعطیل ناپذیر هواداران سوسیالیسم است و با مبارزه برای آزادی ، دموکراسی و برابری همه افراد انسانی پیوندی گسست ناپذیر دارد. به عبارت دیگر ، مبارزه با امپریالیسم دقیقاً به این دلیل اهمیت حیاتی دارد که ما امید و سرنوشت مان را با آنچه مانیفست کمونیست "جنبش مستقل اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم" می نامد ، گره زده ایم و به حاکمیت مردم ، به نفع مردم و به دست خودِ مردم باور داریم. بنابراین هیچ نیروی ارتجاعی و سرکوبگر را صرفاً به خاطر ضدیت آن با قدرت های زورگوی خارجی نمی توان یک نیروی دموکراتیک جا زد. اما از آنجا که حزب توده مبارزه برای دموکراسی و آزادی ها را فرع بر مبارزه علیه امپریالیسم می دید و تشدید درگیری خمینی با امریکا را به هر قیمتی مثبت می دانست ، "خط ضد امپریالیستی امام خمینی" را یک خط "دموکراتیک و انقلابی" می نامید و فراتر از آن ، هر نوع مبارزه علیه خمینی را اقدامی ضد انقلابی و همدستی با امپریالیسم امریکا معرفی می کرد و حتی کمونیست های مخالف خمینی را به همدستی آگاهانه یا ناآگاهانه با امپریالیسم امریکا متهم می کرد. در ادامۀ این خط بود که حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت به حمایت از کشتارهای وحشیانۀ اوائل دهه ۱۳۶۰ برخاستند.  

۴ - دفاع از مفهوم مسخ شده ای از انترناسیونالیزم کارگری نیز حلقه مهم دیگری از استدلال حزب توده بود که حلقه یاد شدۀ پیشین را تقویت و تکمیل می کرد. بنا به این استدلال ، همبستگی جهانی طبقه کارگر ایجاب می کرد که کارگران و هواداران سوسیالیسم منافع "اردوگاه جهانی سوسیالیستی" تحت رهبری اتحاد شوروی را بر منافع محدود و تنگ نظرانه ملی شان مقدم بشمارند و از هر جریانی که به آن نزدیک می شود ، پشتیبانی کنند و حتی فراتر از آن ، با هر جریانی که از اردوی امپریالیستی فاصله می گیرد ، از در آشتی درآیند. این درک از انترناسیونالیسم درست در نقطه مقابل درک مارکس قرار دارد که ضمن یادآوری اهمیت حیاتی همبستگی بین المللی کارگران همه ملت ها ، بر اهمیت مبارزه طبقاتی در سطح ملی تأکید می کند: "پرولتاریا .. قبل از هر چیز باید به برتری سیاسی دست یابد ؛ به مقام طبقه هدایت کنندۀ ملت برسد ؛ خود را همچون ملت - البته نه به معنای بورژوایی این کلمه - سامان بدهد...". چنین دیدگاهی با ناسیونالیزم سر آشتی ندارد ، زیرا نه تنها بر ضرورت همبستگی بین المللی کارگران تأکید می کند ، بلکه بر تقدم مبارزه علیه بهره کشان کشور خودی اصرار می ورزد.

با زنجیره ای از این نوع استدلال ها بود که حزب توده ، مقاومت چپ در برابر جمهوری اسلامی را تضعیف کرد و عملاً به تحکیم نظام ولایت فقیه در دوره ای خونین و فاجعه بار یاری رساند.

محمد رضا شالگونی - ۱۰ دی ۱۳۹۰ ( ۳۱ دسامبر ۲۰۱۱ )                 

           

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©